کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

برای کیان عزیزم

تاسوعا و نذری مادر بزرگ

پسر کوچولوی مامان، مادر بزرگ برای سلامتی خانوادش نذر داره که هر سال تاسوعا شله زرد درست کنه. کم کم که به تعداد خانواده اضافه میشه مقدار اش هم زیادتر میشه الان با مادر بزرگ و پدر بزرگ و دو تا عمو و زن عمو و مامان و بابا و تو پسمری ٩ نفریم. و تقریبا دو تا دیگ شله زرد میپزیم. کم کم نوه های بعدی هم میاند و باز هم بیشتر میشه. هورا.... غیر از اینکه روز تاسوعاست و برای ما مسلمونها روز شادی نیست ولی چون همه از صبح تا شب خونه مادر بزرگ جمعیم خوش میگذره. پارسال هم عکسهاتو گذاشتم و فکر میکردم امسال چقدر محافظت از تو پسر شیطون سخته ولی اصلا اینطوری نبود. تو مفهوم داغ را خیلی خوب میدونی و برای همین به محض اینکه رفتیم توی حیاط و رفتی به سمت دیگها ماما...
6 آذر 1391

چی بگم؟

  دیگه به اتاق خودت قانع نیستی مادر. به کشوهای ما چکار داری؟ اینم آشپزخونه مامان. چرا بسته های ماکارانی را تو بسته بندیهای محکمتر درست نمی کنند؟ اینم کلم قرمز دزدیده شده از توی یخچال. مامان! چیزی گفتی؟ نه! ...
24 آبان 1391

دنیای این روزهای من

پسری این روزها مامانی این شکلیه: باورت نمیشه؟ خودم هم باورم نمیشه مامان. قبل از به دنیا اومدن تو نصف قابلیتهام هم کشف نشده بود ولی حالا.... اول از همه از تو نگهداری میکنم که تازگی خیلی سخت شده. با همه چیز کار داری و خواب هم که توی مرامت نیست. هر روز یک عالمه سوال جدید میاد تو ذهنم برای تربیت تو که باید دست به دامن کتابها بشم! نمیشه غذا نخوریم که! دوست دارم دسرهای جدید درست کنم و غذاهای خوب بپزم. ارتباطم را با دوستهام هم نمی خوام از دست بدم که! خرید خونه هم که مال مامانه. با هم میریم خرید و تو دیگه عاشق این چرخهای توی فروشگاهها شدی و حالا یک دونه شیر هم بخوام باید با چرخ بریم بیاریم. ورزش هم می خوام بکنم. دیگه داره اضافه وزن...
20 آبان 1391

باغ اناری و کیان

پسر گلم. مادر جون یک باغ انار داره که هر سال از وقتی که مامانی عروسی کرده تقریباً اوایل آبان میریم و انار های خوشگل و خوشمزه می چینیم و میاریم خونمون. پسری وقتی شما به دنیا اومدی و از مامان و بابا خیلی سبزه تر بودی ، همه به مامان مهسا گفتند که مال اناری بوده که در دوران بارداریم خوردم ولی من که باور نکردم.تو چی؟ . امسال دوباره رفتیم. من و تو و بابا مجید با مادر جون و پدر جون. البته خاله هایبابا مجید هم اومده بودند باغهای خودشون و چون باغها پهلوی همه خیلی روز شلوغی بود. تو خیلی پسر خوبی نبودی و میگفتی چرا همه نمیاند دور هم با هم بازی کنیم و به من توجه کنند. چه معنی میده کسی بره توی باغ و انار بچینه! هی غر زدی و سر ناهار هم کلی گریه کرد...
18 آبان 1391

عکسهای 14 ماهگی

یک بعد از ظهر پاییزی. مامان وخاله بیکارند و کیان هم سرحال داره شیطونی میکنه.نتیجش این میشه: اینم یک کیان ازخواب بیدار شده: ...
14 آبان 1391

پسر کتاب خون من!

پسر گلم بزرگ شدی و دیگه به جای اینکه کتاب را از من بگ٦یری ++++٠٢٥-.٢٢٢٢٢٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩٩ ٢٥٩+ ٢٥٣................+٣ خطهای بالا یادگاری از تایپ کردن توئه. می خوام اگه یک روزی گفتی چرا زودبه زود وبلاگ منو ننوشتی نشونت بدم تا ببینی با چه شرایطی برات تایپ میکنم.  فعلاً دو تا CD پیدا کردی و رفتی زیر میز داری باهاشون بازی می کنی تا برگردی برات می نویسم. تا اینجا گفتم که به جای اینکه کتاب را بگیری و بخوری میای میشینی کنار مامان تا برات کتاب بخونه. حتی خیلی وقتها خودت میری و از توی کتابخونه کتابهاتو میاری و میدی به مامان و این یعنی بیا برام کتاب بخون. عزیزم گوش میدی و خودت هم انگشتتو میزاری روی عکسهای کتاب و من میخوام که بخورمت. ...
14 آبان 1391

هالووین

هالووین یکی از جشنهای سنتی مغرب‌زمین است که مراسم آن در شب ۳۱ اکتبر (نهم آبان) برگزار می‌شود. بسیاری از افراد در این شب لباس‌های عجیب و غیرمرسوم می‌پوشند و کودکان برای جمع‌آوری نبات و آجیل به در خانه دیگران می‌روند. جشن هالووین بیشتر در کشورهای آمریکا ، ایرلند ، اسکاتلند و کانادا مرسوم است. این جشن را مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی در سده نوزدهم با خود به قاره آمریکا آوردند. یکی از نمادهای هالووین یک کدوتنبل توخالی است که برای آن دهان و چشم به صورتی ترسناک درآورده شده و با روشن کردن شمع در درون کدوتنبل به آن جلوه‌ای ترسناک داده می‌شود. جشن هالووین که از دوهزار سال ...
9 آبان 1391

اخر هفته شلوغ

پسری اخر هفته خیلی شلوغی را پشت سر گذاشتیم و البته خیلی هم بهمون خوش گذشت. تو که دیگه هلاک شدی از بس کیف کردی و شیطونی. منم از دیدن برق شیطنت توی چشمهات لذت بردم. خاله محبوبه دوست دوران کودکی مامان با پسر نازش آریا از تهران اومده بودند اصفهان و چهار شنبه از صبح اومدند خونمون تا تو با اریا بازی کنی و من و خاله هم تجدید خاطرات، که شما دو تا وروجک اثری از خاطره برامون نذاشتید. اریا وقتی اومد خواب بود و تو ندیدیش ولی وقتی بیدار شد دل من و خاله محبوبه را بردی..اینقدر براش ذوق کردی و خندیدی و با زبون خودت باهاش حرف زدی...رفتی اسباب بازیهاییت را که خیلی دوست داشتی اوردی براش و از خوشحالی واقعاً نمی دونستی چکارکنی تا این نی نی باهات بازی کنه؟ اونم...
8 آبان 1391

کیان 14 ماهه شد!

عزیزم چهارده ماهگیت مبارک. از وقتی کامل راه افتادی منو یاد آدم کوچولوها میندازی. لی لی پوت من دوست دارم و با اینکه خیلی خیلی شیطون شدی و بعضی وقتها مامان را تا مرز جنون میبری ولی عاشقتم و هر وقت خیلی عصبانی میشم فقط خدا را شکر میکنم که سالمی و میتونی تمام خونه را بهم بریزی. وقتی بیداری دلم می خواد یکم بخوابی و وقتی خوابی دلم برات تنگ میشه و هی بهت سر میزنم. اینها از نشانه های بیماری مادرانست. کیان در ١٤ ماهگی: - کامل راه میره و دیگه دستشو مثل بند بازا بالا نمیگیره که نیفته. - از پله های کوتاه بالا و پایین میره. - روزی یک وعده به سفارش دکترش شیر پاستوریزه پر چرب چوپان میخوره.(مارکش را دکتر پیشنهاد نداده) - آب پرتقال و لیمو ...
7 آبان 1391

چی بگم؟

چند دقیقه قبل از اومدن مهمون کیان در حال لم دادن و سیب خوردن و تلویزیون دیدن من دیگه کیانو دارم غصه ندارم. برام بخاری هم وصل میکنه! ...
6 آبان 1391